رامیلارامیلا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات رامیلا عشقم

بیقراری

1390/6/30 12:05
نویسنده : مامان زهره
107 بازدید
اشتراک گذاری

رامیلای عزیزم از روزیکه از شمال برگشتیم سرما خوردی و آبریزش بینی و سرفه های شدیدی داری مامان جون برده دکتر و بهت شربت داده که خدا رو شکر بهتر شدی ولی تو پریروز یعنی روز بیست و هشتم خیلی بیقراری کردی طوریکه مامان جون و پدر جون رو خیلی خسته کردی وقتی من رسیدم از سرکار مامان جون گفت که امروز رامیلا خیلی بیقراره. وقتی رفتیم خونه خودمون باز هم خیلی گریه میکردی و بهونه میآوردی باید تا ساعت 11 شب بیدار نگهت میداشتم چون موقع خوردن شربت و آنتی بیوتیکته. شام هم نخوردی همش گریه میکنی و بهونه میگیری باباجون بردت بیرون که کمی هوابخوری بلکه بهتربشی علتشو نمیدونستیم وقتی از بیرون برگشتید بابا گفت که دندونهای نیش بالا جیک زده و داره در میاد وفهمیدیم که بخاطر اون بوده که خیلی درد میکشیدی الهی بمیرم که انقدر درد داری و من نمیتونم کاری بکنم. دندونای پائینت هم که درست یک ماه پیش یعنی دقیقا روز بیستم مرداد ماه بود که خیلی بیقراری کردی و من نمیدونستم علتش چیه و فرداش که داشتم بهت بالیوان آب میدادم صدای دندوناتو که بالیوان برخورد کرد روشنیدم و فهمیدم بخاطر این بوده که بیقرار بودی. یعنی تا تمام دندونات بخواد در بیاد اینطوری باید درد بکشی؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی ناراحتم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)